- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( اربعین حسینی )
دارد غـم تو شـور به پـا میکند حسین هر عاشق عزم کرب و بلا میکند حسین پیر و جوان به سوی مزار تو راهیاند شوق زیارت تو چهها میکند حسین؟! سعی به سوی مروۀ تو تحـفۀ خـداست دلـدادۀ غـم تـو صـفـا مـیکـنـد حـسـین این راه پُر عبور و پُر از خلوت حضور دل را ز هر چه جز تو جدا میکند حسین بـیشـک کـه زائــر حــرم آسـمـانـیت جـا در مـیان قـلب خـدا میکـند حـسین گفتم به دل که غم مخور از دوری حرم آخر تو را ز لطف صدا میکند حسین
: امتیاز
|
ذکر مصائب برگشت کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
بهار از چلۀ داغِ زمستانها خزان برگشت به باغِ لالههای سربریده باغبان برگشت زمین با گریه دور مقتلِ خورشید میگردید صدای روضۀ روزِ دهم آمد؛ زمان برگشت زمان برگشت، اما رفت رأسِ کُندی خنجر همان ساعت که روی خاک، جسمِ آسمان برگشت زنی روی مزارِ مقتلِ مکشوفه دَم میداد به خاکِ استنادِ روضهخوانان؛ نوحهخوان برگشت جوانتر بود، وقتی ذبحِ اعظم را منا بردند زنی از نسل ابراهیم، پیر از امتحان برگشت نمک پاشید، روی زخمهایش نوحۀ اطفال امانتدار، بیشیرینزبانِ کاروان برگشت سفر بیهمسفر در هر قدم میکشت زینب را ولی هر بار، همراه حسین از آن جهان برگشت همه گفتند دینِ بیحسین از ریشه میخشکد ولی با غیرت این زن؛ ورقها ناگهان برگشت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
الا ای خفـته زیر خاک برخیز حـسینم با تن صد چاک برخیز بپا خـیز ای مُـقَـطّع اربـاً اربـا ببینم میشناسی خواهـرت را؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
خـواهـرت آمـده در این صـحـرا بــعــد شــام بـــلا ولــی تــنــهــا خـیـز و بـین پـیـکـر کـبــودم را صـورتـم مـثــل مـــادرم زهـــرا در سـفـر قـسـمـتـم فـقـط غـم شد هرچه شد جرعه جرعه، کم کم شد قـامت خـواهـرت بـبـین خـم شـد خواهـرت کـوه صبر و مـاتم شد لحـظـههای غـروب یـادم هـست بارش سنگ و چـوب یادم هست نالـههـای تو خـوب یـادم هـسـت به تـنـش پـا نـکـوب؛ یـادم هست تـو زمـین خـوردی آسـمان افـتاد از تـنـت نــیــزۀ ســنــان افــتــاد خــاتـمـت دسـت دشـمنـان افـتـاد شـعــلـه بـر خـیـمـۀ زنـان افـتـاد رمق از ذکـر روی آن لب رفت تـن تـو زیـر سُــمّ مـرکـب رفـت روی آن جـسـمِ نـا مـرتـب رفـت چه به حـال خـراب زینب رفـت مـن بـمـیـرم پـر تـو خـاکـی شـد صـورت اطـهـر تـو خـاکـی شـد بـین مـقـتـل سـر تـو خـاکـی شـد چـادر خــواهــر تـو خـاکـی شـد بعد از آن پـیـکـر تو غـارت شد بـه زنــان حــرم جــســارت شـد روزی مــردهــا شــهــادت شــد قــسـمـت بـانــوان اســارت شــد در مـیــان حــرامـیـان رفــتــیــم لاجَــرَم، بـیـن این و آن رفـتــیـم وســط بــزم کــوفـیــان رفــتــیـم ســر بــازار شـامــیــان رفـتــیـم صـحـبـت گـوشـواره شـد؛ بد شد گـوش هـا پـاره پـاره شـد؛ بـد شد چـشـمهـا پـر سـتـاره شـد بـد شد بـه زنــانت اشــاره شـد؛ بــد شـد تا نـگـاهـش بـه سـوی آب افـتـاد یـاد شیـرخـوارهاش ربـاب افـتاد دردهـای مـن از حـســاب افـتـاد گـذرم مـجــلــس شــراب افــتــاد
: امتیاز
|
مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( جامانده های از اربعین حسینی )
اى جـان مـا فـداى تـو لـبـیـك یا حسین هستى است رونـماى تو لبیك یا حسین اى نَفْس مُطـمَـئنّه كه تنها فـقـط خداى گـردیـده خـونْبـهـاى تو لـبیك یاحسین هَلْ مِنْ مُعین تو گفتى و گوئیم یك صدا در پـاسـخ نـداى تـو لـبـیـك یـا حـسـین توحـیـد را به قـتـلگـهت كـردهاى بیان حق راضى از رضاى تو لبیك یاحسین زیـنـب كـنـار پیـكـر تو گـفـت: تـا ابـد بـرپـا بُـوَد لَـواى تـو لـبـیـك یـاحـسـین شكـر خـدا كه فـاطمه ما را دعـا نمود گـشـتـیم مـبـتـلاى تـو لـبـیك یا حـسـین جا ماندهایم و دل به همین خوش كنیم كه اینجـاست كـربـلاى تو لـبـیك یا حسین پیـغـمـبـرانـه مُـعـتـكـفـم در حَـراى تو هر روضه شعبهایست ز صحن و سراى تو با سیـنهاى پُـر از غـم و با دیـدۀ تـرى قامت خـمیده میرسد از راه خواهرى بـاور نمیكـند كه چـهها آمـده سـرش! چل سال گـشته پـیـر ز هجـر برادری دارد مـرور میكـنـد آن خـاطـرات را بر روى خاك بود چه گـلهاى پرپرى یك ساعتى گذشت كه از روى تَل بِدید بر جاى بوسهاش بزند بوسه خنجـرى لرزید كـربلا و هوا تیره گـشت و دید رفـتـه به روى نـیـزۀ بـیـدادگـر سـرى امـا هـنـوز كـیـنـۀ دشـمـن نـشـد تـمـام ده اسب تاخـتـند روى جـسـم اطهـرى بعد از حسین بود كه غارت شروع شد بعد از حـسین رنج اسارت شروع شد
: امتیاز
|
مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( جامانده های از اربعین حسینی )
ای دل چه شد از لشکر آقا ماندیم؟ از قـافـلۀ کـر ب وبـلا جا ماندیم؟ رفـتـند همه به شوق دیـدار حسین ما با غـم جـانـگـداز، تنها مـانـدیم ******************** دستم اگر از ضریحتان کوتاه است در سینه اگر ز درد دوری آه است ارباب، به جـان زائـرانت سوگـند دل با قـدم پـیـادههـا هـمـراه اسـت ******************** قــربـان شـکــوهِ اربـعـیـنـت، آقــا جــانـم بـه فــدای زائـریـنـت، آقــا من ماندهام از سفر مگر جا کم بود از بـهـر گـدای کـمـتـریـنـت، آقــا ******************** ای عشقِ خدا و سِرّ مستور، سلام ای قـبـلـۀ دل، تـجـلّی نـور، سـلام امسال، من از زیـارتت جا مـاندم هرلحظه وهر دقیقه از دور سلام
: امتیاز
|
حماسۀ پیاده روی اربعین سیدالشهدا علیهالسلام
مـهـمـانیِ آقـایِ خـوبـیهـا شـروع شـد غوغایِ محشر مثلِ عاشورا شروع شد ای گـریهکنها، سینهنها دعوت هستید ای قطرهها! امواجِ این دریا شروع شد حسرت به دلهای قدیم! از جای خیزید نـقـاشیِ تـصویرِ یک رویـا شـروع شد زهـرا فـراخـوانِ عـمـومی داده قـطـعاً از هر طرف لـبـیکِ یا اُمّـا شـروع شد هـمراهِ خود پـرونـدههـاتـان را بـیـارید با دستِ اربـابِ وفـا، امضا شـروع شد بعدِ از چهل روز اشک و ناله، تازه انگار هـمـراهیِ صدیـقـۀ صغـرا شـروع شـد اُمّ الـمـصائب میرسـد از راهِ شـامـات دارالـبُـکـایِ زیـنـب کـبـرا شـروع شـد نیّت کن از بهرِ ظهـورِ حضرت عشق بهـرت دعایِ مهـدیِ زهـرا شروع شد
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
هر روز و شب بر روی نی دیدم سرت را دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را یک قـافـلـه با سـوز و اشک و آه آمـد برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را بـا ظـرفـی از آب آمـده تـا کـه ربـابـه سـیـراب گـردانـد عـلـی اصـغـرت را برخـیز ای نـور دو چـشـمم ای برادر تا که کـمـی آرام سـازی هـمـسرت را بـگـذار تا شـرح سـفـر با تـو بـگـویـم بشـنـو کـمی از غـصّههای یاورت را از کــوفـه و شـام بــلا ای داد بــیــداد رنـج اسـارت پـیــر کـرده دلـبـرت را وقـتـی گـذر دادنـد مـا را بـیـن مــردم دیــدم ســر نــی گـریــۀ آب آورت را دیـدم ز بام خـانه طـفـلی خـیره سر با سـنگی نشـانه رفـته چـشـمان ترت را رقّـاصـههـای شـهـر را آورده بـودنـد تا در بیـارند اشک چشم خواهـرت را تهـمت زدند و خـارجی خواندند ما را آتـش زدنـد آن جـا دل غـمپـرورت را آن جا نـمیدانی چه زجری میکشیدم وقتی که نان میداد شامی دخترت را با هـر صـدای خـیـزرانـی که میآمـد من مـیشـنـیـدم نـالـههـای مـادرت را چـشــم عـلـمـدار حـرم را دور دیـدنـد ور نه به عنوان کـنیزی گـوهرت را! جا مانـده گـنج سـیـنـهات کـنج خـرابه با خـود نـیــاوردم گـل نـیـلـوفــرت را اینها همه یک گوشهای از ماجرا بود تـازه نـگـفـتـم روضۀ انـگـشـتـرت را
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( اربعین حسینی )
از کران تا بیکران حرفی به جز کوی تو نیست تشنهٔ چشم تو را راهی به جز روی تو نیست پیش رویت شوق جنت را که معنا میکند؟ برکسی که جَنتش جز طاقِ ابروی تو نیست زلف تو آرامشِ شب را به هـمراه آورد گرچه زیبایی شب هم قدر یک موی تو نیست عرش با آن هیبت و بالا بلندی در جهان عرش هم با هیبتش تا زیر زانوی تو نیست دردلی که ِکبر و پستی و پلیدی خانه کرد مطمئنا در دل او مهرِ دلجوی تو نیست مدعی هستم به عمری همنشینی با شما وای بر حالم اگر درسینهام بوی تو نیست بـا خـیـال راحــتـی در بـین زوّار آمـدم خوب و بد را چون سوا کردن که در خوی تونیست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( اربعین حسینی )
گریه کردم بس که از داغ تو بیمارم حسین تار میبیند دو چشمانِ عـزادارم حسین مینشیند با شروعِ روضه چشمانم به اشک تا ابد این رزق را از مادرت دارم حسین پای کارت ایستادم! چون بدون فوتِ وقت آمدی! تا که گـره افـتاد در کارم حسین دستهایت را رها کردم، زمین خوردم! ببخش بد نمک نشناسم آقا، سهل انگارم حسین جا نمانم! این بلا از هر بلایی بدتر است جا نمانم اربعـین! مشتاقِ دیدارم حسین مشکلات من فقط کنج حرم حل میشود دعوتم کن کربلا! خیلی گرفتارم حسین جانِ آن خواهر که با دستانِ بسته رفت و گفت: راهیِ دروازۂ ساعـات و بازارم حسین سنگباران بود و نامحرم! خدا صبرش دهد گفت چشم از چشمهایت برنمیدارم حسین
: امتیاز
|
مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام ( جامانده های از اربعین حسینی )
نـشـسـتـهایـم ولی تـذکـره مـهـیـا نیست خبر رسیده که دیگر برای ما جا نیست قـبـول وصـلـۀ نـاجـور این بـسـاط منم قـبـول جـای بیـابـان کـنار دریـا نیـست اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را ولی کسی که نیفتد به پاش از ما نیست قسم به عصمت زهرا که زود میشکند قدی که زیر مصیـبات کـربلا تا نیست به یاد تـشنگیاش، تـشـنه کـام باید مُرد سر شکسته که در این بساط پیدا نیست چه شد که حضرت زینب دوید، چون گودال هنوز هم که هنوز است جای زنها نیست نشست لحـظۀ آخـر به سیـنـهاش قـاتـل گرفت موی سرش را، مجال حاشا نیست و تیز بودن تیغ از شروط انصاف است کـنار جـرعـۀ آبی که حـق قـربانیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
کاروان را در بهـار بیخـزان آوردهام عشق را در سرزمین تشنگـان آوردهام اشکهای من گواهی میدهد ای تشنه لب بـر لـبان خـشـک تو آب روان آوردهام تا که بر دشمن بتـازم در زمین کـربلا تـیـر آهـی داشـتـم، قـد کــمـان آوردهام بعد سخـتیها که در شام بلا ما دیدهایم داغـداران را درین دارالامـان آوردهام تا دوباره بوی سیب سـرخ آید بر مشام لالهها چیدم ز اشک و ارغوان آوردهام با پر و بالی که بشکست از جفای دشمنان طـایـران خـسـته را در آشـیان آوردهام در اسـارت رفـته بودم از اسارت آمدم آمدم با خویش چشم خون فشان آوردهام تا بچینم روی قبرت دسته گلهایی ز درد کودکان را همچو گل در بوستان آوردهام کــارواندار تـمــام داغــدارانـت مـنــم در کـنار تـربـتت این کـاروان آوردهام تا پـدر از ماجـرای کـنج ویران بشـنود قـصهها از دخـتر شیـرینزبان آوردهام با زنان داغـدار و کـودکان خون جگر سیـنـهای لـبریز از آه و فـغـان آوردهام این غریبان را پس از ظلم و جفای دشمنان خـسـتـه دل نزد امـام مـهـربان آوردهام ظاهراً بودم اسیر اما به روی دوش خود پـرچـمی پیـروزمند و جاودان آوردهام «یاسر» از اشکی که دارد میدرخشد چون قمر رو به سـمـت آسـمان بیکـران آوردهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
گرچه دستم بست دشمن دست خالی نیستم درد و داغ و شکوهها از این سفر آوردهام یاد دارم تشـنه بودی زیر تیغ و نیزهها هدیه از شـام بـلا چـشـمان تر آوردهام سرو بودم خم شدم تا بوسه بر حنجر زنم مثل مادر بعد از آن قوس کمر آوردهام خیز و بنگر لشگر ناموس دین را یک به یک شـام تـا کـربـبـلا روی بـصـر آوردهام یاد داری میزبانت گوشۀ ویران که بود شرح دیدارش ز تو در طشت زر آوردهام در عطش خون شد روان از پیکر عریان تو جای خون رفتهات خون جگر آوردهام پرچمت را بر زمین نگذاشتم جان حسین خیز و بنگر بر تو پیغام ظفـر آوردهام ای معـمای هزاران زخم با این ماجـرا از نــهــاد پــیـــروانــت آه در آوردهام گفت (شاهد) من نه تنها سوختم از داغ تو زین حکایت شعله بر شمس و قمر آوردهام
: امتیاز
|
ذکر مصائب برگشت کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
قـافـله با کـاروانسـالاری زینب رسید خواهری باغصه و اندوه جان برلب رسید قافـله بعد از چهـل منـزل اسارت آمده کـاروان در نـیـنوا بـهـر زیـارت آمـده کـاروانی که تـمـام راه بـودش سلـسـله جای تسکین سنگ شامی بود و دست و هلهله کاروانی که بلا پشت بلا را دیده است داغ روی داغ در دشت بلا را دیده است دیده است اینجا پریشان گشتن احساس را علـقـمه، دریای خون افـتادن عباس را در همین جا دیده زینب آسمانی تار را یک بدن در قتلگه با دشتی از نیزار را یک بدن بود و هزاران زخم بود و همهمه قـتـلگه بود و صدای نـالـههای فاطـمه یک بدن زخمی هزاران نیزه و شمشیر بود پاره پاره پیکری پنهان به زیر تیر بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
از سرِ ناقـۀ غـم شـیـشـۀ صبـر افـتـاده همه دیـدنـد که زینب سـر قـبـر افـتـاده چشم او در اثر حادثه کـمسو شده است کمرش خم شده و دست به زانو شده است گفت برخیز که من زینب مجروح توأم چند روزیست که محو لب مجروح توأم این رباب است که اینگونه دلش ویران است در پی قبر علیاصغر خود حیران است گر چه من در اثـر حـادثـه کـم میبـینم ولی انـگـار درین دشـت عـلم میبـیـنم دارد انـگـار عـلـمـدار تو بـر میگـردد مشک بر دوش ببین یار تو برمیگردد خـوب میشـد اگر او چـند قـدم میآمـد خـوب میشد اگر او تا به حـرم میآمد تا عـلیاصغر تو تشـنه نمیمرد حسین تا رقـیه کمی افسوس نمیخورد حسین راسـتی دخـتر تو؛ دختر تو... شرمنده زجر؛ سیلی؛ رخ نیلی؛ سر تو شرمنده وای از دخـتر و از یوسف بازار شدن وای از مـردم نا اهل و خـریـدار شدن سنگهایی که پریده است به سوی سر تو چه بـلایی که نیـاورده سـر خـواهر تو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
برخـیز گـلـم خـواهـرِ تو از سـفر آمد از شـامِ بـلا زینبِ خـونـین جـگـر آمد برخـیز ببـین خواهرت از بندِ اسارت بـا آهِ دلِ سـوخــتـه و چــشــمِ تـر آمـد او مضطـر و مـاتم زده از پیـشِ رقیه آن مرغـکِ پـژمردۀ بیبـال و پَر آمد تو بودی و دیدی که در آن کنج خرابه با گـریـه چـگـونه پـیِ رأسِ پـدر آمـد تا آن سرِ خونینِ تو بگـرفته به دامان آن شبِ غـمِ هـجـرانِ رقـیه سحـر آمد بین زینبِ مـحـزونِ تو با قـد خـمـیـده با هـروله از کـوفـه و شـامِ خـطر آمد آمد که بگـوید به تو این رنـجِ اسارت هر آنچه که بگذشته به زینب به سر آمد!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
مجنون صفت به دشت و بیابان دویدهام اکنون به کوی عشق تو جانان رسیدهام در راه عـشـق تـو شده پـایـم پُـر آبـلـه از بس که روی خار مغـیلان دویـدهام تنهـا نـشد ز داغ تو مـوی سـرم سفـید همچون هلال از غم عشقـت خـمیدهام دیـوانـهوار بـر سـر کـویـت گـر آمـدم مـنعـم مـکـن که داغ روی داغ دیـدهام مـن پـرچـم اسـیـری و بـار غـم تـو را از کـوفه تا به شـام به دوشـم کـشیدهام عـمرم تمام گشت عزیزم در این سفر دست از حیات خویش حسینم کشیدهام بس ظلمها که شد به من از خولی و سنان بس طـعـنهها ز مـردم نـادان شـنـیدهام دیـدی به پـای تخت یزید از جـفای او چون غنچه پیرهن صبر ز غم ها دریدهام گـنج تو را به گـوشۀ ویـران گـذاشـتـم چـون اشک او فــتـاد رقـیـه ز دیــدهام میگفت و میگریست (رضایی ) ز سوز دل اشکـم به خاک پـای شهـیدان چکـیدهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
آسمان! خون گریه کن، دل بیقرار زینب است کاروان آمد، ولی در خاک یارِ زینب است گفت با قـبرِ بـرادر، قـافـله سالارِ صبر مدفنِ خـون خدا، جانا مزار زینب است عمرِ من کم شد، قدم خم شد، همه مویم سپید لیک اینها خود نشان اقتدار زینب است هر چه در کف بود، تقدیمِ خدا کردم حسین! شاهدم قلبِ صبور و داغدارِ زینب است سخت تر از داغ تو رنج اسارت بوده است از چهل منزل گذشتن شاهکار زینب است هر که بود آوردهام، غیر از سه ساله دخترت از تو شرمنده نگاهِ شرمسار زینب است من نمیگویم چه شد در کوفه و شام بلا خود ببین زهرا چگونه سوگوار زینب است این بدنهای کبود و چهرههای زخم زخم از اسارت، خود گواهِ آشکار زینب است چـشمهای هرزه و هیزِ اَراذل کُـشتِـمان رازدارِ این مصیبت شامِ تار زینب است صبر هم از صبرِ ما، والله کم آورده بود حرفها؛ در گـریۀ بیاخـتیار زینب است نَه خرابه، نَه به زندان، تاقتم از کف نرفت تهمتِ بَد، قاتلِ صبر و قرار زینب است وای از لفظِ کـنیزی، وای از بیگـانگان دخترت مدیون آغوشِ وقار زینب است آنچنان بر خصم شوریدم که در بزم شراب سید سجـاد مـات از ابتکـار زینب است خواسـتند آهی کِـشَم، اما خـدا امداد کرد تا ابد پیروزی از ایل و تبار زینب است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
نگاهش لب به لب لبریز غـم بود شکسته بال و پر از هر قـدم بود حـسـین بـعـد خـنـجـر بـود زینب کسی در صبـر مـثـلش را ندیـده نـدیـده قـامـتـی چـون او خـمـیـده ولیکـن دم نـزد او اسـتـوار است مـیـان هـر نــفــس صــد آه دارد بـه پـایـش خــسـتـگــی راه دارد چـرا کـه مُــرده امــا پَــر نــداده بـه شـوق یـار او پــرواز کــرده همینکه زنـده است اعجـاز کرده ز داغ اینکه چشمت خواب رفته سرم را روی خـاکـت میگـذارم بـرایـت زخــمهـا را مـیشـمـارم مدام از هجـر گریانم حسین جان سـنـان دست مـرا زنـجـیـر کرده بـه این امّـیـد کـه تـحـقـیـر کـرده نپرس از دخـترت شرمنده هستم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
ای در مـدار عـشـق نـیـمِ دیگـر من برخـیـز مهـمـانت رسـیـده دلـبر من در زیرِ خاکی خاکِ عالم بر سرِ من هرگـز نمیشد این جـدایی بـاورِ من باور نمیکـردم که داغـت را ببـیـنم روزی بیـاید بـر سرِ قـبـرت نـشـینم حالا رسیدم خواهرت خود را رسانده تقـدیر من را بر سرِ قـبـرت نشـانده جـسمِ مرا شـوقِ تو تا اینجا کـشانده ورنـه دگر جـانی بـرایِ من نمـانـده جـانـان من جـانی بده که نیـمهجـانم امروز من در کسوت یک روضه خوانم بعد از وداع آخـرت با کام عـطشان وقتی که رفتی ماندم و اندوه طفلان شد دیـدهام سـیل و دلم مانند طـوفان دنبال تو روحـم روانه شد به مـیدان تا اینکه رعد و برق ماتم زد به خیمه اسب بـدونِ صـاحـبت آمد به خـیـمه با سـر دویـدم سـویِ تـو پـایِ پـیـاده دیدم تنت در بین خاک و خون فتاده از دور دیـدم یـکنـفـر که ایـسـتـاده چکمه به سینه دشنه بر حلقت نهاده هر ثانیه بر خواهرت صد سال میرفت او ضربه میزد مادرت از حال میرفت بعد از تو فـکـر عـابـد بـیـمـار بودم فـکـر وداع و دفـنِ تو ای یـار بودم در حالـتی درمـانـده و دشـوار بودم تا چـشـم وا کـردم سـرِ بـازار بـودم تا آمدم بر خود دو دسـتم بـسته دیدم پیشانیات را روی نی بشکسته دیدم دشـمن مرا با جبر و ظلم تام میبرد گَه با شتـاب و گَه مـرا آرام میبـرد من را به جُـرم حـامیّ اسلام میبرد من را برای بزمِ شهـر شـام میبرد در پشت دروازه مرا با لـرزه بردند من را میان چـشمهای هـرزه بُـردند در پیش روی چشم خـیس کودکانت بـزم عـجـیـبی دیـدم از نامحـرمانت از کـینه ها کرده جسارت بر لبـانـت با چوب دستی ضربه میزد بر دهانت بر رقص و پا کوبی کنارت امر میکرد بالا سرت با خنده شرب خمر میکرد ساکت نماندم حرف حق ابراز کردم صوتِ علی را من طنین انداز کردم با خطبههایم مشت شان را باز کردم مثـل هـمه پیـغـمـبران اعجـاز کردم گر چه مـیان ریـسـمانها بود دسـتم بتهای شامی را خـلیل آسا شکـستم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
اگر به بـاغ رسـالـت دگر سـبـک بارم ولی ز خـون جگر مـیوهها به بر دارم اگر که مانده دوباره مطاعی از داغت به جان خـسـتۀ خـود باز هم خـریـدارم سـیـاه بـر تـنـم از تـازیــانـه پـوشـیــدم به بـنـد بـنـد وجـودم چـنـیـن عــزادارم اگر دوبـاره بـخـواهی اسـیـر میگـردم هـنوز نـیـمـۀ جـانی از این سـفـر دارم ولی فـراق تو را آنـچـنان بـگـریم زار که راه و رسم سفر را ز دهر بر دارم در آفـتـاب نـگـاهـم کـسـوف را بنـگـر کـه یـادگـاری شــام اسـت دیــدۀ تــارم بـرای آنکه بـگـویـنـد خـارجـی هـسـتم به کـوچههای یهـودی کـشیده شد کارم
: امتیاز
|